آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

فعالیتهای مامانی و آنیتا در خانه(قسمت سوم)

چند نمونه بازی مامان ساز:   یه سری کارت دید آموز داشتیم که از وقتی آنیتا اسامی حیوانهاش رو یاد گرفته بود بی استفاده مونده بودن,تا ایتنکه از مامان آرتین یه ایده خوب یاد گرفتم .به این ترتیب که کارتها رو براش چیدم و بعد اسباب بازیهای ریزه میزه ای که کلی ازشون دورمون ریخته بهش دادم و گفتم که بیا جوجه رو بزاریم روی کارتش,لاک پشت رو بزاریم روی کارتش و.... وخوشبختانه آنیتا هم کلی استقبال کرده و خوشش می یاد و اوقات زیادی رو به این بازی اختصاص دادیم,مهمونی هم که رفتیم با خودش آوردشون و این بازی رو انجام داد و کلی مورد تشویق خاله هاو پسرخاله هاو بقیه قرار گرفت:       با درب شیشه های مربا یه کاردس...
27 دی 1392

فعالیتهای مامانی و آنیتا در خانه(قسمت دوم)

    یکی از فعالیتهای شیرین روزانه آنیتا آموزش زبان انگلیسی هست که خوشبختانه تا حالا که استقبال کرده. البته این که کلمه آموزش رو استفاده کردم به این معنی نیست که که الان من یک کلاس درس تشکیل داده ام و از روی کتاب با بچه به صورت جدی انگلیسی کار می کنم ,خیر! آموزش زبان انگلیسی ما محدود شده است به دیدن کلیپ ها و کارتونهای زبان انگلیسی و گوش دادن به موسیقی انگلیسی و ترانه های کودکانه که آنیتا خیلی از آنها را با ریتم خودش می خونه و لذت می بره .مخصوصا شعر( old macdonald has a farm از سری DVD های   Baby Einstein )گاهی هم معنی برخی لغات رو براش می گم اونهم نه با تاکید ,خیلی ساده و معمولی... این مجموعه ...
23 دی 1392

فعالیتهای مامانی و آنیتا در خانه(قسمت اول)

این روزها نوشتنم نمی یاد,هر چند وروجک مامان وقتی واسه مامانی نمی زاره که بیاد چند خط بنویسه!   آنیتای عزیزم چقدر خوبه که بزرگتر شدی و مامان تمام روزش رو برای با تو بودن برنامه ریزی می کنه... چقدر خوبه که بزرگ شدی و کارهایی می کنی که مامان انگشت به دهن می مونه,حرفهایی می زنی که مامان دوست داره همشون رو برات ضبط و ثبت کنه تا بدونی چقدر شیرین زبونی کردی,دیگه اختیارت دست من به تنهایی نیست از خودت اراده نشون می دی و می گی الان این لحطه از این کار خوشم می یاد یا نه و خیلی چیزهای دیگه...   مثلا: هوس می کنی الان با کی حرف بزنی ,مثلا یهویی دلت واسه بابایی تنگ می شه و گوشی بدست می یای می گی بابایی,اگه به کسی غیر از بابا...
19 دی 1392

یلدا 1392

امسال دومین یلدایی می شه که آنیتای عزیز مامان و بابا رو همراهی می کنه اونهم با شیطنتهای خودش. آنیتای عزیزم پارسال همش نه ماه داشت و با پیرهن سبزی که پوشیده بود یه هندونه شیرین بود که چشمک می زد ,بخور بخورش کنیم پارسال هم که توچولو بودی کم شیطونی نکردی این هم مدرکش که به ژله انار داری حمله می کنی,هندونه هم که جای خود....     وامسال یه خانم شیطون (یکسال و نه ماهه)که مدام به میزی که چیده بودیم ناخنک می زد: اینجا منزل خودمون که عصرونه یلدا گرفتیم :   مامانی فدای اون ژست های بامزه ات ,تربچه مامانی:    شب هم رفتیم منزل بابابزرگ و مامان بزرگ(به صرف آش رشته خوشمزه دسپخت مامانم). اینجا هم ...
3 دی 1392

کتابهای خاطره انگیز

کتابهای برجسته,من و به دوران کودکی ای می بره که اون موقع من و خواهرام فقظ یه دونه داشتیم ازش.و الان هم دختر نازم به این کتابها خیلی علاقه مند شده.تقریبا از دوران نوزادی آنیتا تا به الان این مجموعه رو براش تهیه کردم و داستانهای قدیمی و شیرینی که خودم در کودکی ازشون لذت بردم و باهاشون کودکی کردم و الان دارم با آنیتای عزیزم, می خونیم و لذت می بریم.خوندن داستانهای شیرین و کهن فارسی که همشون به خوبی و خوشی پایان می پذیرند یه لدت خاصی دارند که من و  می بره به کودکی و قصه های شبونه ای که موقع خواب از دهان شیرین مادرم می شنیدم.     برجستگی تصاویر کتاب ,تجربه جالبی واسه آنیتاست  ,که البته بعضی مواقع یکمی با محبت...
25 آذر 1392

کیتی!

دخملی مامان این روزها عاشق کیتی شده و مامان هم واسش کم نزاشته و یه کلکسیون درست کرده واسش: اولش از گیره شروع شد:   بعدش دوست قدیمی مامانی(خاله نوشین-دوست دوران دانشجویی مامانی)این سرویس رو بهمون هدیه داد. یه روز هم مامان بزرگ مهربون این استیکر ها رو براش خرید و کیتی ها رفتن بالای تخت خواب آنیتا که مراقب باشن آنیتا جون خوابهای خوب ببینه: اینجا هم که انیتا داره جوجه محبوبش رو لالا می کنه: عمه مهربون هم این کی ف رو بهت هدیه داد:                         کمی بعد هم سری کتابهای کیتی توسط خاله ها هدیه داده شدند....
20 آذر 1392

نکاتی درباره ی نق زدن کودک

دختر که داشته باشی، با خود تصور می کنی پیچ و تاب شانه را در نرمی موهای بلندش و کیف عالم را می بری از انعکاس تصویر خرگوشی بستنشان دختر که داشته باشی، خیال می کشاندت به بعد از ظهر گرم روز تابستانی که گوشواره های میوه ای از گیلاس های به هم چسبیده به گوش انداخته اید -همان هایی که هر که بیاویزدشان از شادی لبریز می شود و خنده ی از ته دل امانش را می برد- دختر که داشته باشی انتظار روزی را می کشی که با هم بنشینید در حیاط خانه مادربزرگ و گل های یاس سفید و زرد به رشته درآمده گرانبهاترین گردن آویز دنیا شود که بیندازیش به گردن دخترت دختر که داشته باشی خیال بوی خوش بیسکوئیت های "با هم قالب زده" دلتنگت می کند...
17 آذر 1392

ویروووووووووووووووووووووووووووووس!

آخه این ویروس سرماخوردگی چی از جوونمون می خواد. آنیتای عزیزم از عصر شنبه بیمار شد.از یکشنبه , سرفه ,آبریزش,بی حالی ,تب ,بی اشتهایی ,نق نق,گریه های پی در پی اومدن سراغمون.  از غروب بهش شربت سرماخوردگی و ویتامین (SANOSTOL) دادم با کلی گریه!شب که تب کرده بود خواستم بهش قطره استامینوفن بدم که دیدم: دوید و رفت بالای مبل و خودش رو چپوند گوشه و می گفت: نمی یام,نمی یام وبغض هم کرده بود . کلی خندیدم به این واکنش جالبش اما خیلی هم دلم سوخت اون لحظه حس کردم مثل جلادها شدم . با کلی گریه به خوردش دادم اما بعدش جستی زد و رفت بغل باباییشو قایم شد و به اون پناه برد!طفلی هنوزم ازم می ترسید که نکنه هنوز شربت دارم براش.عزیزم حاظر نبود بیاد بغل بخو...
13 آذر 1392

روزهای پاییزی آنیتا و مامان

سلام,بازم اومدیم . 30آبان تولد علیرضای عزیز بود پسرخاله آنیتا.که مامانش هنرنمایی کرد و این باب اسفنجی براش ساخته بود (از اونجا که این خواهرم اصلا اهل این کارها نیست واقعا شاهکار بود!) این هم آنیتا غرق در جوجه های خونه خاله: اینروزها من و آنیتا  سعی می کنیم از ترک دیوار هم یه بازی در بیاریم تا سرگرم بشیم . خداییش خیلی سخته بچه های این زمونه رو سرگرم کرد. صبح ها که اگر خاله شادونه برنامه داشته باشه همراه اون می شینیم صبحانه می خوریم با شعرهاش دست می زنیم و نای نای...  تا وقتی که برسه به صحبت با بچه های توی استدیو که آنیتا هم باهاشون جواب می ده ,وقتی خاله شادونه می گه:ســــــــــــلام,آنیتا هم ...
11 آذر 1392