آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ آنیــــــــــــــــتا Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ

1392/8/7 20:02
نویسنده : مامان مرضیه
380 بازدید
اشتراک گذاری

آنیتای عزیزم,از روز شنبه(4آبان)یادگرفته اسمشو بگه.

نزدیک ظهر بود که می رفت پشت در قایم می شد و گفت:آنیــــــــــتا  و من:

منظورش این بود که مثل بازی قایم موشک که روزی صد بار بازی می کنیم و من می گم:آنیتا,آنیتاو.......کجایی؟ حالا اونم قایم می شد و می گفت:آنیتا.

خیلی خوشگل اداش می کنه و خدا می دونه روزی چند بار ازش می پرسیم اسمت چیه؟و اونم با خوشحالی می گه:آنیـــــتا.

خیلی خیلی هم به بیرون رفتن علاقه مند شده و تازگی ها کشف کرده یه حیات کوچولو هم داره(تراس خونمون!)و می ره اونجا صندلی هم می بره بازی می کنه یا خوراکی می بره می خوره و کلی کیف می کنه.

خونه مامان بزرگ هم که می ریم همش توی حیاط داره بازی می کنه.

جدیدا پاشو تو کفش بزرگترا هم می کنه!  یه شب داشتم ظرفهای شام رو می شستم که اومد روفرشی هامو ازم گرفت ورفت .بعدش: یه دختر ناز نازی که با صندل های مامانش داره با فیس راه می ره و چون براش بزرگن تق و تق صدا می ده و خوشش می یاد.

خیلی وقته که دیگه فقط کتاب نمی خونیم و کل تصویر صفحه رو براش جزء به جزء اسم می برم و رنگش رو می گم یا حالت تصویر رو توضیح می دم یا بهش می گم مثلا:خرسی رو نشونم بده,یا توپ آبی رو پیدا کن و ... و الان خیلی خوب مهارت پیدا کرده و حتی وقتی خودش تنهایی داره کتاب رو ورق می زنه و نگاه می کنه همین کارو می کنه ومی گه:ا توپ ,یا ماهی یا.... عاشق این ا گفتن هاتم این عادت خودمه که ا می گم و اونهم از من یاد گرفته.

جدیدا از چیزی که خوشش بیاد می گه به به به!خیلی هم با شوق می گه,چند روز پیش که واسه اتاقش یه پرده دوختم و پرده اش پر از جوجه اس وقتی نصبش  می کردم داشت کارتون می دید و بعد از نصب صداش زدم گفتم بیا,وقتی اومد , فوری گفت به به به و جوجه هاشو ناز می کرد(یعنی خستگی ام در اومد)

خیلی خیلی خیلی با هم بازی می کنیم و کیف می کنیم,نقاشی هم خیلی می کشیم و آنیتا هم خیلی دوست داره نقاشی های منو رنگ آمیزی کنه(در واقع خط خطی کنه)

به زودی با عکس پاییزی می یاییم,تا بعد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

خاله شکوفه
9 آبان 92 20:02

آفرین به گل خاله ومامان عزیزیش که خواهر گل منه موفق باشید


مامان مرضیه:
مرسی خاله شکوفه مهربون
زهرا
10 آبان 92 1:40
خصوصی


مامان مرضیه:
مرسی زهرای عزیز
مهرنوش مامان مهزیار
12 آبان 92 12:34
عزیزم شیطون بلا شدی حسابی. چرا پا تو کفش بزرگترا می کنی.
پست جدید گذاشتم بیا


مامان مرضیه:
حسابی شیطون شده,ما هم طبقه بالایی هستیم بیچاره پایینی که باید تق تقی های دخملم رو تحمل کنه
مامان پریسا
16 آبان 92 17:35
به سلامتی. مبارک باشه گلم.

نه گلم. من طراحی نکردم. یه دوستی درستش کرده.

راستی فردا عکس های تولد رو میذارم. حتما تشریف بیارید. دعوت هستید


مامان مرضیه:
مرسی مریم جوون.حتما می یایم
عمه
16 آبان 92 21:53
من که عاشق این آنیتا گفتن هاشم

دمپایی روفرشی پوشیدن آنیتا هم که به عمه اش رفته که تو هر اتاق یه جفت داره


مامان مرضیه:
کیه که از این آنیتا گفتن نخوردش!!!همه چلوندنش.
بله یه چیزهایی از عمه به ارث برده از جمله روفرشی پوشیدن در همه حال
مامان آناهیتا
16 آبان 92 23:58
عزیز دلم ، حالا کو شیرین زبونی کنه دل همه رو می بره


مامان مرضیه :
من که عاشق بزرگ شئنشم هر روز بهتر از دیروز
مامان مهرزاد جان
18 آبان 92 9:20
تازه اولشه خاله حالا حالاها باید بخوریش و بچلونیش


مامان مرضیه:
شیرینی بچه ها تمومی که نداره تازه شیرین تر هم می شن
مامان ندا
18 آبان 92 19:48
وای خدای من چه لذتی داره اسم خودشو از زبون کودکانه خودش بشنوی این احساس قشنگو بهت تبریک میگم عزیزم
یه دنیا بوس برای عزیزم آنیتا


مامان مرضیه:
مرسی ندای عزیزم,واقعا لذت بخشه,یکی از زیباترین لحظه های زندگی پدر و مادر هاست.آیناز ناز و دوست داشتنی رو صدتا بوس کن از طرف من و آنیتا
ماچ]