27 ماه همراه با آنیتا
آنیتای دوردونه ما وارد 27 ماهگی شد....
آنیتا خانم این روزها شیرین زبونی های زیادی می کنه,اغلب من و باباش رو صدا می زنه می گه :بچه ها بیاین بازی کنیم!!!!!!!!!!!
یا کارتهای آموزشی اش رو می یاره و ازمون می پرسه این چیه؟وقتی بهش جواب بدیم بهمون می گه :آفرین!
یا اینکه پازل می یاره و باهم می چینیم....
یا وسایل آشپزی اش رو می یاره و مامان بازی می کنیم مفصل... باید بهش بگیم خوشمزه بود ,داغ بود,نمکدون بده و کلی ازاین حرفها ...
یا روسری کوچکش رو می زنه وکیف دستی اش رو می گیره دستش و باهامون خداحافظی می کنه و می گه می خوام برم خرید... می گیم چی می خوای بخری؟می گه :نون بخرم
یا اینکه می ره سر کشوی لباسهاش و همه رو می یاره روی مبلمان یا میز TVپهن می کنه بعدش یا می شه خانم فروشنده یا خریدار,یا به ما می گه بیاین ازم خرید کتید که ازش می پرسیم این لباس چنده خانم؟اونهم همیشه و مقطوع می گه ده تومن!یا آنیتا می یاد ازمون می پرسه این چنده خانم؟ما هم بهش رقم های مختلف می گیم و خیالی پول می دیم و بقیه اش رو پس میدیم !!!
عاشق پیتزا و پارک و بستنی
هر وقت بیرون می ریم و از جلوی پیتزا ایران 14(خ 10 پاداد)رد بشیم کلی ذوق می زنه و با فریاد می گه: پیتزا,پیتز ا !!!
هم چنین پارک های محله ای و بستنی فروشی ها!!!
یه شب که داشتیم از اتوبان هاشمی رد می شدیم و پارک رو دیدی کلی ذوق کردی و با دیدین استخر توپ اونجا که دیگه حسابی دوق زده شدی و می خواستی بری بازی کنی,مرتب می گفتی آنیتا استخر توپ دوس داره,برم بازی(متاسفانه مامان و بابا عجله داشتن و نشد ببریمت و تو هم قهر کردی باهامون حتی رسیدیم خونه موندی توی راهرو و نمی اومدی داخل!!! بهت گفتم بابایی خسته اس نمی شه امشب بریم و تو هم گفتی بابا حسته نیس, بریم توپ بازی!خلاصه با وعده فردا شب تونستیم راضیت کنیم بیای داخل...