شیریین زبوونی
آنیتای ناز نازی من خیلی حرفهای خوشگل میزنه ,حیفم اومد این ها رو توی خاطراتش ننویسم...
مثلا :چند شب پیش که واسش لالایی می خوندم که بخوابه همچین که گیج خواب شد یه بوسه آروم به پیشونی اش زدم ,با صدای خواب آلود بهم گفت:ممنونم بوسم کردی
چون به هردوتا مامان بزرگاش می گه مامان جون ,واسه خودش یه راهنما هم گذاشته می گه مامان جون عمه عصمت,یا اگر منظورش با مامان من باشه می گه مامان جون علی و محمد(پسر خاله هاش)این علامت گذاری ابتکار خودشه
اگه مشغوله بازی باشه من صداش کنم بگم بیا اینجا یا فلان چیز رو بده ,بهم می گه دستم بنده! یا اگر بر خلاف میلش ازش بخوام اسباب بازیهایی رو که وسط اتاق پهن کرده رو جمع کنه می گه من توتوله ام خودت جمع کن (منظورش کوچولو)
چون بابایی قصد ادامه تحصیل پیدا کرده و ساعت هایی رو درس می خونه اگه چند دقیقه اومد استراحت خیلی جدی بهش می گه :برو درس بخون دیگه!!! بعضی وقتها هم می ره کتاب و مداد رنگی هاشو می بره بغل دست بابایی و می گه منم درس بخونم و شروع می کنه خیلی جدی رنگ آمیزی کردن
خاله شکوفه مهربون هم واسش گیره خرگوشی خوشگل خریده بود تا دیدشون کلی ذوق زد وگفت به به چه اوشگلن چه عروسکن!!!(معمولا وقتی تیپش می کنم بهش می گم چه عروسک شدی اونم از من یاد گرفته!)
ضمنا خیلی هم به کباب بازی علاقمند شده,نمی دونم شما هم با کوچولوتون
این بازی رو انجام دادین خیییییییییییییییییییییلی کیف می ده ,حتما امتحان کنین(البته آنیتا حانم ما 90 درصد مواقع می خواد اون ما رو کباب کنه و کمتر رضایت می ده مامان دستای کوچولوی اون رو کباب کنه)
همینطور اتل متل توتوله رو هم دوست داره هم شعرش رو یاد گرفته و هم اوقاتی رو باهاش می گذرونیم...