تولد مامانی
تولدم مبارک!
در آستانه سی سالگی به من هم رسید!
امروز پایان بیست ونه سالگی وآغاز سی سالگی رو جشن می گیرم ، همراه با همسر مهربان و دخملی عزییییییییییییییییییییییییییییییییزیم.
امسال دومین سالیه که روز تولدم آنیتا جوون رو هم در کنارم دارم.دخملک عسلی و شیرین و ناز نازی من که خودت رو با مامایی گفتنت واسم لوس می کنی دوست دارم هدیه آسمونی من به قول بابایی تا ابد واسه هر مناسبتی گل کادوهای ما تویی عزیزم.
الان هم که دارم این چند خط یادگاری رو می نویسم تو در خواب ناز هستی،این روزها خیلی خیلی خیلی نسبت به قبل مامانی شدی و بهم مجال نمی دی حتی به کارهای روزمره ام هم برسم باور کن ثانیه ای اگه وارد آشپزخونه بشم در جا گریه می کنی !تنها اوقات فراغت من هم شده یا وقتی تو خوابی یا داری کلیپ های عمو پورنگ یا خاله شادونه یا خاله نسرین نگاه می کنی همین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
واسه همین بعضی مواقع حسابی خسته می شم و یکمی هوای خونه ابری می شه.
فقط بعضی وقتها!
دخترم امروز 7صبح قبل از مامان و بابا بیدار شدی و صدام می زدی مامایی..... احتمالا می خواستی تولدم رو خیلی زود بهم تبریک بگی
این هم یه عکس ناز نازی از ناز کردن آنیتا خانم واسه بابایی اش: