ما اومدیم..........
سلام دوستان عزیز.
بالاخره سرم خلوت شد و برگشتیم به جمع دوستان گل و مهربونی که توی این ایام نبودیم اما بهمون سر زدن و جویای احوال بودن .دوستتون داریم زیاد .
این سری از جایجایی و اسباب کشی طولانی تر از دو دفعه قبلی بود.وسه روز کامل بابایی داشت اسباب می برد در حالی که قبلا یه روزه تمام بود.
تا دو روز هم جایی نبود که خالی مونده باشه و بتونیم بخوابیم به خاطر همین تشریف می بردیم منزل بابا بزرگبه صرف صبحانه و ناهار و شام و اقامت نامحدود!
خلاصه می رفتیم منزل جدید و یکم سر و سامون می دادیم و خسته که می شدیم بر می گشتیم اقامتگاه و استراحت و دوباره.....تا چند روز اینجوری بود .
خداییش با یه فسقلی اسباب کشی کردن بسیوور سخته!اونهم تنهایی !
اما با همه خستگی هایی که کشیدیم بازهم می گیم خدایا شکرت که این منزل خودمونه و هیچ صاحبخونه بی انصافی نیست که بی موقع به ادم زور بگه و یه کلام بگه خونه مو می خوام.
آنیتا خانم هم کلی توی جعبه ها گشت و شیطونی کرد حیف که حالش نبود تا ازش فیلم و عکسی بگیریم.
الان دیگه تا 80 درصد منزلمون رو مرتب کردیم واثاث چیدیم بقیه اش هم موکول به بعد شدن.
توی این مدت که نبودیم هم آنیتا جان مروارید های بیشتری صاحب شدن.به سلامتی.
در اولین فرصت از گلی خانمم عکس می گیرم و بازهم می یایم.