آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

پدر روزت مبارک!

1392/3/3 10:50
نویسنده : مامان مرضیه
424 بازدید
اشتراک گذاری

پدر عزیزم،دستان لرزان وپیرت رو می بوسم و با تمام وجودم بهت می گم:دوستت دارم.

سالهای زیادی زحمت کشیدی که چرخ زندگی مان بچرخد و با وجودت به زندگی تک تکمان گرمی می دهی.با اینکه بزرگ شده ایم و هرکدام برای خود زندگی ای داریم،ولی تکیه گاهی هستی که مانند نداری.

http://uc.mihanu.ir/uploads/13689522794.gif

عمران عزیزم،همسرمهربانم.روزت مبارک.

با وجود فرشته کوچولویی که مدام صدامون می زنه مامان یا بابا ،این ایام رو جشن می گیریم.

روزهای نوزادی آنیتا یار مهربانی بودی ،و اکنون هم یاری مهربان تر.

آنیتا جوونی هم که اول بابایی رو یادگرفت و شیرین زبونی کرد بعد مامان گفت.چشمک

با این پست هم از پدر مهربونم یاد کردم ،هم از همسر عزیزم،هم از پدر همسرم که قلبی مهربون داره.آنیتای عزیز هم به هر سه شون علاقه داره و خیلی دوستشون داره.

تصاویر زیباسازی _ سایت پارس اسکین _ بخش تصاویر زیباسازی _ سری اول

این هم عکس های ترکیبی قدیم و جدید از آنیتا و باباش:

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

گلی
3 خرداد 92 10:51
[خانواده همیشه درکنارهم شاد وسالم باشید


مامان مرضیه:
مرسی دوست عزیز.بابهترین آرزوها واسه شما
مریم
8 خرداد 92 0:07
ممنون نازنینم که به وبلاگم اومدی خیلی خیلی خوشحال شدم
امیدوارم در تمام مراحل زندگی خوشبخت و موفق باشی
من هر روز میخواهم توی وبلاگم یه غذا آموزش میدهم .
خوشحال میشم اگه دوباره به من سر بزنی


مامان مرضیه:
حتما دوست کدبانوی من
عمران
9 خرداد 92 9:28
ممنون از زحمتی که کشیدی بخاطر عکس ها و تبریکت
ایشالا که بتونیم اون دنیا برات جبران کنیم چون اینجا توانمون نمیرسه


مامان مرضیه:
خواهش دارم همسری!
این پست در جواب زحمتهایی بود که تو برامون کشیدی و ناقابله عزیزم.
کی از تومهربون تر؟!!!
من و آنیتا جان خیلی خیلی دوست داریم
مامان آرشیدا کوچولو
11 خرداد 92 16:59
مامانی دلبر خیلی منتظر نظر جدیدت بودم برا جمعه خبرت کنم .... کلی سرچ کردم تا دوباره وبت رو پیدا کردم ها ... روز جمعه خیلی منتظرت بودم فکر میکردم میایی ... از الان بهت بگم جمعه دیگه بازی با رنگ انگشتی داریم خودت رو اماده کن بهونه قبول نمیکنیم


مامان مرضیه:
آخی عزیزم,به زحمت افتادی گلم,خب ما رو لینک کن که دیگه گم نشیم!!!شرمنده خونه مادر شوهری بودیم (یه سفر کوناه بود).