آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

27 ماه همراه با آنیتا

آنیتای دوردونه ما وارد 27 ماهگی شد.... آنیتا خانم این روزها شیرین زبونی های زیادی می کنه,اغلب من و باباش رو صدا می زنه می گه :بچه ها بیاین بازی کنیم!!!!!!!!!!! یا کارتهای آموزشی اش رو می یاره و ازمون می پرسه این چیه؟وقتی بهش جواب بدیم بهمون می گه :آفرین! یا اینکه پازل می یاره و باهم می چینیم.... یا وسایل آشپزی اش رو می یاره و مامان بازی می کنیم مفصل... باید بهش بگیم خوشمزه بود ,داغ بود,نمکدون بده و کلی ازاین حرفها ... یا روسری کوچکش رو می زنه وکیف دستی اش رو می گیره دستش و باهامون خداحافظی می کنه و می گه می خوام برم خرید... می گیم چی می خوای بخری؟می گه :نون بخرم یا اینکه می ره سر کشوی لباسهاش و همه رو می یاره روی ...
9 خرداد 1393

بازیهای آسان

سلام دوستای گل آنیتای عزیزم جدیدا با دو تا دختر گل (واحد روبرویی خونمون)دوست شده و کلی باهاشون وقت می گذرونه,آیه و آیسای عزیز که آنیتا خیلی خوب باهاشون ارتباط برقرار کرده و واسه خودش همدمی پیدا کرده,البته با هر بار ارتباط و رسیدن لحظه خداحافظی کلی هم گریه زاری داریم ... منم دوباره سعی کردم برگردم به تهیه بازیهای آسان واسه اینکه بتونم اون رو سرگرم کنم تا کمتر بهونه دوستاش و بگیره یه باری برای هماهنگی چشم و دست که الگوی این بازی رو از یه بسته بازی به نام نخ و قرقره گرفتم که قیمتش 25000 تومن بود ولی خودم خیلی راحت و بدون هزینه همون هدف رو برای دخترم اجرا کردم: با استفاده از در های بطری مختلف  در رنگها و سایزهای مختلف(که وسط هر در...
26 فروردين 1393

نوروز نامه

بالاخره نوروز هم از راه رسید و همه اون تب و تاب هایی که برای رسیدم بهش داشتیم فروکش کرد... تحمل شلوغی های خیابون برای خرید شب عید ... تحمل ترافیک ها بدوبدو خریدهایی که حتی به روز آخر هم رسیدن! اما خوب همه اینها واسمون یه جور خوشایند و آرامش بخش هم هستن البته همه اینها بدون جیب پر پول هم میسر  نبود!!! بعد رسیدیم به بخش خوشمزه و شیرین عیدی دادن و عیدی گرفتن از دست بزرگترها و دید و بازدیدهای اقوامی (البته دید و بازدید ما دیگه ته کشید) تنها کاری که الان داریم اینه که از این هوای خوب و کوتاه مدتی که داریم نهایت استفاده رو ببریم و به پارکی و باغی و جایی بریم که دیگه این هوا واسه ما خوزستانی ها گیر نمی یاد............. این هم از نو...
8 فروردين 1393

آخرین ساعت های سال1392

دوستهای گلم سلام آخرین روز از سال 92 رو به پایان می بریم در حالی که ته دلم یه جورایی مثل زمان بچگی جوش و خروش خاصی واسه رسیدن به به لحظه سال تحویل دارم سال 92 در مجموع سال خوبی بود یادم نمی یاد خاطره تلخ ماندگاری ازش توی ذهنم مونده باشه... بجز دردسرهایی که با دندون در آوردن های آنیتا خانم داشتیم که دخترکم خیلی اذیت شدولی یه خاطره خیلی خوب که از سال92 یادمون می مونه اومدن به منزل خودمون بود که تیرماه اثاث کشی کردیم واومدیم ...خدایا سال جدیدمون رو پر از خاطره های خوش و ماندگار کن,الهی آمین مثل همه خونه های ایرونی امروز جوش و خروش خاصی در خانه ما هم خواهد بود, تنظیم وقت برای رسیدن به کارها تا لحظه ی سال تحویل خریدگل خوشبو که صفا...
29 اسفند 1392

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ تولد دو سالگی ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توست و قشنگ ترین روزم روز شکفتنت تولدت مبارک        تولد دو سالگی آنیتا با تم جوجه توییتی محبوبش   تشریف بیارید ادامه مطلب   پذیرایی اول با کیک وآبمیوه شروع شد ,که هیچ عکسی ازشون ندارم! چون تم تولدمون توییتی بود بشقاب کیکش رو هم باید پیدا می کردیم که کل بازار اهواز رو گشتیم تا پیدا شد ! کارد کیک بری: واسه شام هم ساندویچ  سوسیس بندری درستیدم به همراه نوشابه که از اون هم هیچ عکسی ندارم! فقط از دیس پذیرایی شام یه عکس دارم که با رنگ تم یعنی زرد جور بود: ...
20 اسفند 1392

مامان بازی!!!

  سلام به دوستهای خوبم........ بالاخره ماهم اومدیم! خیلی وقته درگیر یه سری کارهای خونه شدیم و روز و شب مشغولم روزها با آنیتا خانم مشغولم و عصر به بعد هم خیابوون... خلاصه حالا حالاها استراحت نداریم ,کمتر از ده روز دیگه تولد دوسالگی آنیتا جان هم هست و کلی بدو بدو دارم ... امروز با یه پست کوچولو در خدمت دوستان هستم تا بعد که مفصل بیایم و بنویسم. این روزهای آنیتا با بازی قدیمی مامان بازی یا خاله بازی پر شده,به شدت از این بازی استقبال کرده و با علاقه برای ما غدا می پزه و بهمون تعارف می کنه می گه بفرما... بعد که مثلا خوردیم می گه خوشمزه؟! ما هم می گیم بله,عالی بود,و کلی تعریف می کنیم...       &n...
29 بهمن 1392

فعالیتهای مامانی و آنیتا در خانه(قسمت سوم)

چند نمونه بازی مامان ساز:   یه سری کارت دید آموز داشتیم که از وقتی آنیتا اسامی حیوانهاش رو یاد گرفته بود بی استفاده مونده بودن,تا ایتنکه از مامان آرتین یه ایده خوب یاد گرفتم .به این ترتیب که کارتها رو براش چیدم و بعد اسباب بازیهای ریزه میزه ای که کلی ازشون دورمون ریخته بهش دادم و گفتم که بیا جوجه رو بزاریم روی کارتش,لاک پشت رو بزاریم روی کارتش و.... وخوشبختانه آنیتا هم کلی استقبال کرده و خوشش می یاد و اوقات زیادی رو به این بازی اختصاص دادیم,مهمونی هم که رفتیم با خودش آوردشون و این بازی رو انجام داد و کلی مورد تشویق خاله هاو پسرخاله هاو بقیه قرار گرفت:       با درب شیشه های مربا یه کاردس...
27 دی 1392