آنیتا جانآنیتا جان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

♥♥خاطرات من و دختر نازم♥♥

آنیتا سینما می رود

    شب عید غدیر بود که با همسایه خیــــــــــــــــــــــــــــــــــلی مهربونمون تصمیم گرفتیم بریم سینما و بچه ها فیلم شهر موشهای 2 رو ببینن... عکس و ژست های دوست داشتنی آنیتا جونم قبل از رفتن به سینما:     آیه عزیز-آنیتا جونم-آیسای مهربون:   واسه من و شهناز عزیزم هم خیـــــــــتلی خاطره انگیز بود دیدن فیلم مدرسه موشها ... بچه ها هم که خیلی خوششون اومد,واسه آنیتا هم تجربه جالبی بود برای اولین بار رفتن به سینما! یک ساعت اول رو تقریبا خیلی آروم نشست ونگاه کرد و خوراکی هاشو می خورد اما بعدش دیگه می خواست واسه خودش توی سینما قدم بزنه و شیطوووونی کنه,و فق...
21 مهر 1393

رنگین کمان

یه شب که واسه قدم زدن ,آنیتا رو به پارک ساحلی بردیم متوجه رنگین کمان و آبشاری شد که از پل سرازیره و کلی واسش خوشحالی کرد شعر بارون می یاد نم نم هم برامون خوند ,اونشب آنیتا برای اولین بار متوجه شد که رنگین کمان چیه!   اونجا زیر درختا هم لامپهای رنگی کار گذاشته بودن و واسه آنیتا حالب بود که هر درختی یه رنگ داره و بیشتر از همه از درخت صورتی خوشش اومد و دوست داشت اونجا یه عکس هم بگیره و ژست گرفت  گفت مامان عکس بگیر وقتی برگشتیم خونه خواستم بهش یاد بدم که چطور میشه رنگین کمان رو نقاشی هم کنه ولی چون ماژیک انتخاب کردیم کلا مسیر نقاشی از کاغذ فراتر رفت و می تونبید ببینید که چی شد: ...
15 مهر 1393

بای بای پوشک

اينهم فصلي ديگه از زندگي آنیتای عزيز ماست. آفریـــــــــــــــــــــــــــــــتن عزیزم تو دیگه کوچولو نیستی بزرگ شدی  و یه قدم دیگه رو به استقلال پیش رفتی هزار تا دست و هورای بلند و قشنگ برای دخترخوبم . بعد از کلی تمرین و جایزه و هزار برنامه دیگه که توی خونه داشتیم که بتونم علاقه مندت کنم به استفاده از لگن قصری کوچولوت ,که هیچ فایده ای هم نداشت ,بطور ناگهانی یه روز صبح که از خواب بیدار شدی خودت با علاقه رفتی و نشستی روش و بعدشم که..... من همچنان  که امروز چی شده؟!!! و از همون روز (25شهریور)دیگه خیلی راحت ازش استفاده می کنی و مامان و بابا رو کلــــــــــــــــــــــــــتی خوشحال کردی ... و مامانی به این نتیجه ...
10 مهر 1393

شیریین زبوونی

آنیتای ناز نازی من خیلی حرفهای خوشگل میزنه ,حیفم اومد این ها رو توی خاطراتش ننویسم... مثلا :چند شب پیش که واسش لالایی می خوندم که بخوابه همچین که گیج خواب شد یه بوسه آروم به پیشونی اش زدم ,با صدای خواب آلود بهم گفت:ممنونم بوسم کردی چون به هردوتا مامان بزرگاش می گه مامان جون ,واسه خودش یه راهنما هم گذاشته می گه مامان جون عمه عصمت,یا اگر منظورش با مامان من باشه می گه مامان جون علی و محمد(پسر خاله هاش)این علامت گذاری ابتکار خودشه اگه مشغوله بازی باشه من صداش کنم بگم بیا اینجا یا فلان چیز رو بده ,بهم می گه دستم بنده! یا اگر بر خلاف میلش ازش بخوام اسباب بازیهایی رو که وسط اتاق پهن کرده رو جمع کنه می گه من توتوله ام خودت جمع کن (م...
3 شهريور 1393

بازیهای هوشی کودک دوساله 26-24 ماهه

سلام دوستهای خوب و مهربوون... همینطور که در پست قبلی قول دادم ,بازم با یک سری بازیهای شاد و آموزشی و کاربردی اومدیم بازیهای آسان برای تقویت هوش و خلاقیت کودک : بازی 1: صدای اسباب‌بازی تحقیقات نشان می‌دهد که قرار گرفتن در معرض انواع مختلف محرک‌های موسیقیایی و تقویت‌کننده‌های مهارت‌های شنیداری در سال‌های اولیه زندگی برای رشد ذهنی کودک بسیار مهم است . ببینید کودک‌تان دوست دارد با چه اسباب‌بازی‌هایی بازی کند، او را تشویق کنید صداهای اسباب‌بازی‌ها را در آورد . * از او بخواهید صداهای زیر را از خودش درآورد : - صدای قطار - صدای ماشین - صدای ساختگی حیوا...
21 مرداد 1393

تابستوون داغ

سلام گرم گرم گرم ،مثل گرمی اینروزهای تابستوون بالاخره فرصتی پیش اومد تا گلچینی از خاطرات و شیرین کاری های آنیتا رو بتونم بنویسم این روزها که هوا خیلی گرمه ما هم توی خونه نشستیم و روزگار می گذرونیم...   آنیتا ی شیطوون هم که در تبلت بازی حسابی حرفه ای شدن و دیگه مجالی به من نمی ده که اون رو دستم بگیرم ،به من می گه تبلت منه!!! تو نداری مامانی ،بابا برات بخره کلی هم بدو بدو می کنه تا فرار کنه و تبلت بدست من نیافته، دوره فرزند سالاریه دیگه!!! به کتاب خوندن هم خیلی علاقه داره کتابش رو می یاره می ده بدست من یا بابایی و می گه بخوووونش، اگه بهش بگیم من الان خسته ام خودت بخون  ،می گه من توتولم (کوچولو ام)،بلد نیس...
21 تير 1393

اشکها و لبخندهای دنیای کودکی!

دنیای کودکی ,دنیای جالبیه,فاصله خنده و گریه اش می تونه چند ثانیه بیشتر نباشه!!! امروز که هوس کردم چند عکس از آنیتا بگیرم اولش موافقت کرد و رفت سر کمد لباس هاش و به قول خودش لباس مهمونی بپوشه,وقتی خواستم عکس بگیرم:مخالفت کرد و نمی خواست و حسابی اخمو شد حتی می خواست گریه کنه: وچند ثانیه بعد :با چندتا صدای عروسکی که مامانی در آورد... ♥الهی که همیشه لبت خندون باشه فرشته من♥ ...
11 خرداد 1393