روزهای پاییزی آنیتا و مامان
سلام,بازم اومدیم . 30آبان تولد علیرضای عزیز بود پسرخاله آنیتا.که مامانش هنرنمایی کرد و این باب اسفنجی براش ساخته بود (از اونجا که این خواهرم اصلا اهل این کارها نیست واقعا شاهکار بود!) این هم آنیتا غرق در جوجه های خونه خاله: اینروزها من و آنیتا سعی می کنیم از ترک دیوار هم یه بازی در بیاریم تا سرگرم بشیم . خداییش خیلی سخته بچه های این زمونه رو سرگرم کرد. صبح ها که اگر خاله شادونه برنامه داشته باشه همراه اون می شینیم صبحانه می خوریم با شعرهاش دست می زنیم و نای نای... تا وقتی که برسه به صحبت با بچه های توی استدیو که آنیتا هم باهاشون جواب می ده ,وقتی خاله شادونه می گه:ســــــــــــلام,آنیتا هم ...
نویسنده :
مامان مرضیه
17:07